تحلیل ابتکار عمل کمربند-راه چین از منظر استراتژی ایالات متحده در افغانستان
طبق گزارش بنیاد نیلسون، در تمام گفتگوها پیرامون ابتکار عمل کمربند- راه (بی.آر.آی) و کریدور اقتصادی چین-پاکستان (سیپک) به عنوان یکی از زیرپروژههای اصلی آن، احتمال گسترش این کریدور به سمت افغانستان، مطرح است. گفتگو دربارۀ تحقق این گمانهزنیها، نیازمند مقدمات فراوانی است. در ادامه و بر اساس گزارش بنیاد نیلسون، این مقدمات را بر اساس دشواری فراهمسازی آنها، از آسان به سخت، در نوشتار ذیل فهرست گردیده است .
مقدمۀ اول، جلب رضایت طالبان است. طالبان از پروژه خط لولۀ ترکمنستان-افغانستان-پاکستان-هند(تاپی)، به عنوان یکی از کلیدیترین پروژههای توسعهای افغانستان حمایت میکند، و تا کنون مانع اجرای آن نشده است. وقتی طالبان از تاپی حمایت میکند، پس حتماً از گسترش سیپک و بی.آر.آی به سمت افغانستان هم حمایت میکند، چون این پروژهها متعلق به چین و پاکستان است که جزء دشمنان طالبان به حساب نمیآیند.
مقدمۀ دوم، که چالشبرانگیزتر است، این که توسعۀ بی.آر.آی و سیپک به سمت افغانستان، مستلزم اعتماد حداکثری بین افغانستان و پاکستان است. رابطۀ بین دو کشور به دلایل مختلف، فراز و نشیبهای فراوانی دارد و گاهی خیلی خوب است و گاهی خیلی بد. با این حال، کابل و اسلام آباد در سالهای اخیر سعی کردهاند روابطشان را تقویت کنند. با این حال، هنوز بیاعتمادیهای ریشهدار و عمیقی بین دو کشور وجود دارد. مناقشات مرزی و عملیاتهای تروریستی در طول مرزهای دو کشور، دو دلیل اصلی و قدیمیبیاعتمادی دو کشور به یکدیگر است که به نظر میرسد زمان زیادی تا رفع کامل آن باقی مانده است.
مقدمۀ سوم، که از دو مقدمۀ دیگر مهمتر و دستیابی به آن سختتر خواهد بود، این است که اجرای هر گونه پروژههای زیرساختی عظیم مستلزم به نتیجه رسیدن گفتگوهای صلح افغانستان یا حداقل، افزایش ثبات سیاسی و امنیتی این کشور میباشد. به همین دلیل، چین تمام برنامههای سرمایهگذاریهای زیرساختیاش در افغانستان، چه آنهایی که مربوط به بی.آر.آی هستند و چه پروژههای مستقل را به دلیل ادامۀ جنگ داخلی در این کشور، متوقف نگه داشته است. این درحالی است که پکن، هراسی از اجرای پروژههای زیرساختیاش در خارج از کشور، در شرایط نا ایمن ندارد و سرمایهگذاریهایش در بخشهایی از آفریقا و جنوب آسیا، این ادعا را تایید میکند. اما شرایط افغانستان به گونهای است که حتی چینیهای نترس هم از آن واهمه دارند. همۀ ما از شرایط ناپایدار گفتگوهای صلح باخبریم. حتی اگر گفتگوهای صلح به نتیجه برسد هم تهدیدهای تروریستی از جانب سایر گروهکهای فعال در افغانستان، مثل داعش، به قوت خود باقی است. این گروهکها، بخشی از فرایند صلح نیستند و هیچ علاقهای هم به منافع چین و پاکستان ندارند، در نتیجه، به راحتی اجازۀ حضور این دو کشور در افغانستان را نمیدهند.
موضوع بعدی این است که توسعۀ فرضی بی.آر.آی و سیپک به سمت افغانستان، چه تاثیری بر سیاست آمریکا در این کشور دارد؟
گسترش بی.آر.آی و سیپک به سمت افغانستان، تاثیری بر استراتژی آمریکا در این کشور ندارد. برخی تحلیلگران، به خصوص تحلیلگران پاکستانی، دچار خطای تحلیل شدهاند چون معتقدند آمریکا در افغانستان حضور دارد تا با چین مقابله کند و مانع گسترش بی.آر.آی و سیپک به سمت افغانستان شود. این فرض، اصلاً درست نیست. ایالات متحده در افغانستان نیست تا با چین مقابله کند، بلکه آنجاست تا با تروریسم مبارزه کند. ایالات متحده فقط از لنز مبارزه با تروریسم به افغانستان نگاه میکند.
شکی نیست که دیپلماسی جاری بین ایالات متحده با چین، مبتنی بر عقب راندن چین است. این موضوع، پایه و اساس استراتژی آمریکا در اقیانوس هند است، هر چند که مقامات آمریکایی این موضوع را صراحتاً بیان نمیکنند. با این حال، مقامات ایالات متحده در ماههای اخیر مخالفتشان با سیپک را علنی کردهاند. برای نمونه میتوان به انتقادات تند آلیس ولز، سفیر سابق آمریکا در عربستان، از سیپک اشاره کرد. مصاحبۀ آلیس ولز را میتوان تحول مهمی در سیاست آمریکا در قبال سیپک دانست، چون تا قبل از این مصاحبه، آمریکا از سیپک به صورت علنی انتقاد نمیکرد و هیچ کدام از مقامات رسمی آن علناً به سیپک حمله نمیکردند. سیپک و پاکستان در میانۀ رقابت تشدیدشوندۀ آمریکا و چین، گیر افتادهاند. سخنان ولز به معنای انتقاد از پاکستان نیست، چون سوای بخش دوم مصاحبۀ وی که به انتقاد از سیپک میپردازد، ولز در بخش اول آمریکا را تشویق میکند که در پاکستان سرمایهگذاری کند. این مصاحبه در حقیقت انتقاد از دولت چین و مدل سرمایهگذاری آن در کشورهای دیگر است. پس میتوان گفت «بله، ایالات متحده میخواهد با نفوذ چین مقابله کند، و این موضوع، هدف هر دو حزب اصلی این کشور است». حتی اگر جو بایدن به عنوان رئیس جمهور آمریکا کارش را از ژانویه 2021 شروع کند، دولت او شاید به لفاظیهای مخرب علیه چین که بارها از سوی مقامات دولت ترامپ شنیده شد، متوسل نشود، اما با اطمینان میتوان گفت که درست مانند دولت ترامپ، قطعاً به چین به عنوان یک رقیب و تهدید راهبردی نگاه میکند.
استراتژی آمریکا، مقابله با گسترش نفوذ چین در مناطقی است که چین در آنها حضوری گسترده و ردپایی عمیق دارد. واقعیت این است که چین نفوذ عمیقی در افغانستان ندارد. چین حتی حضور خیلی فعالی هم در این کشور ندارد، چون جنگ این اجازه را به چین نداده است که نفوذش را در افغانستان گسترش بدهد. پس اگر بخواهم شفاف باشم، باید بگویم استراتژی آمریکا در افغانستان تحت تاثیر یا بر مبنای بی.آر.آی یا سیپک نیست، بلکه تحت تاثیر و بر مبنای واقعیتهایی دیگری مانند تروریسم، فشار به طرفهای درگیر برای مذاکرات صلح و خروج نیروهای نظامیاش از این کشور است.
به همین دلیل، سوال بهتر این است که بپرسیم استراتژی آمریکا در افغانستان چه تاثیری بر بی.آر.آی و سیپک دارد؟
برای پاسخ به این سوال، ابتدا باید استراتژی ایالات متحده در افغانستان را ارزیابی کنیم. این استراتژی چیست؟ پس از هفتههای ابتدایی جنگ افغانستان، زمانی که نیروهای آمریکایی به هدف اصلیشان مبنی بر تخریب پناهگاههای القاعده و کنار گذاشتن طالبان از قدرت دست یافتند، آمریکا دیگر هیچ وقت استراتژی منسجمی در افغانستان نداشته است. این واقعیت، یکی از دلایل اصلی بهمریختگی ماموریت آمریکا در افغانستان است. سوالاتی مانند این که چرا در افغانستان حضور داریم و هدفمان از جنگیدن چیست، از نزدیک به دو دهۀ پیش تا کنون، به درستی پاسخ داده نشدهاند. با این حال، پاسخهایی که به این سوالات داده میشود، حول سه هدف میچرخد: همکاری با کابل، اسلام آباد، طالبان و سایر بازیگران برای کمک به تسهیل گفتگوهای صلح برای پایادن دادن به جنگ؛ زمینهسازی برای خروج آسان نیروهای آمریکایی از افغانستان؛ و چارهاندیشی دربارۀ ایجاد ظرفیتهای لازم برای مبارزه با تروریسم در افغانستان. باید بگویم این سه استراتژی بین هر دو حزب دموکرات و جمهوریخواه، مشترک است. این سه استراتژی در ماههای آینده، چه در دولت ترامپ و چه در دولت بایدن، پیگیری خواهند شد.
اگر ایالات متحده بتواند به این سه هدف خود دست یابد، که یک «اگر» بزرگ است، زمینه برای گسترش بی.آر.آی به سمت افغانستان به میزان قابل ملاحظهای فراهم میشود. این واقعیت نشان میدهد که اگر طالبان صلح را بپذیرد و خشونتها را کاهش دهد، چین قادر خواهد بود بی.آر.آی را به سمت افغانستان توسعه بدهد. به بیان دیگر، استراتژی کنونی ایالات متحده در افغانستان، میتواند برگ برندهای به مهمترین رقیب راهبردی آمریکا هدیه بدهد: ما داریم فضای بیشتر و پایداری به چین میدهیم تا ایدۀ کمربند-راه خود را توسعه بدهد - پروژهای که ایالات متحده سعی میکند آن را با کمک استراتژی و تاکتیکهای خود در اقیانوس هند، مهار کند
سوال مهم دیگر این است که استراتژی آیندۀ ایالات متحده در افغانستان چه تاثیری بر سیپک و بی.آر.آی دارد؟ پاسخ به این سوال، سخت است چون نمیدانیم استراتژی آیندۀ ایالات متحده در افغانستان چیست. اما میتوانیم حدسهایی بزنیم. اگر ایالات متحده، بر اساس توافقش با طالبان، حضور نظامیاش را تا بهار سال آینده به نزدیک صفر کاهش بدهد ولی تا آن زمان، توافق صلح حاصل نشود و جنگ ادامه یابد، بعید به نظر میرسد که سیپک و بی.آر.آی به دلیل شرایط سخت امنیتی، به سمت افغانستان توسعه یابند. اگر سرعت خروج نیروهای آمریکایی، به دلیل عدم پایبندی طالبان به توافقات صورت گرفته، کاهش پیدا کند و مذاکرات صلح شکست بخورد، باز هم شرایط لازم برای توسعۀ بی.آر.آی و سیپک به سمت افغانستان وجود ندارد.
برخی تحلیلگران معتقد حتی اگر جنگ داخلی در افغانستان همچنان ادامه پیدا کند، باز هم فرصتهایی برای توسعۀ بی.آر.آی و سیپک به سمت این کشور وجود دارد، اگر صلح و ثبات حتی اندکی در افغانستان حاکم شود. ارتقاء همکاریهای اقتصادی افغانستان با پاکستان، مهمترین گام در این زمینه است، چون زمینه را برای اعتمادسازی بین دو کشور و ارتقاء روابط دو جانبه فراهم میکند. واضح است که تعیمق همکاریهای تجاری بین دو کشور، نیازمند زیرساختهایی است که قرار است سیپک و بی.آر.آی فراهم کنند.
اما اگر خروج کامل نیروهای نظامی آمریکایی از افغانستان اتفاق بیافتد و مذاکرات صلح به نتیجه برسد و نوعی آتشبس یا توافق برای کاهش خشونتها حاکم شود، بهترین شرایط برای توسعۀ سیپک و بی.آر.آی به سمت افغانستان فراهم خواهد شد. این شرایط به هیچ وجه به نفع ایالات متحده نیست. نگرش ایالات متحده به افزایش رقابت با چین، بازی با حاصل جمع صفر است که در آن کاهش حضور آمریکا در افغانستان، به معنای افزایش حضور چین نیست. اما عاملی که شرایط را به ضرر آمریکا میکند، این است که کشورهای دیگری که هم قدرت منطقهای هستند و هم رقیب آمریکا، مثل روسیه و ایران، ممکن است از خروج آمریکا استفاده کرده و بخواهند نقششان در افغانستان را با اجرای پروژههای زیرساختی ارتقاء بدهند.
در یک شرایط ایدهآل، ثبات در افغانستان میتواند به نفع ایالات متحده، چین، پاکستان و قطعاً خود افغانستان و کل منطقه باشد. اگر خروج نیروهای آمریکایی از افغانستان با ایجاد نوعی صلح در افغانستان همراه شود، واشنگتن این فرصت را دارد تا در بلندمدت، یکی از آرزوهای دیرین خود، مبنی بر تلاشهایی با رهبری ایالات متحده برای ارتقاء یکپارچگی و پیشرفت در افغانستان و آسیای مرکزی را جامۀ عمل بپوشاند. ابتکاراتی مثل خط لولۀ تاپی، کاسا 1000 و سایر پروژههای زیرساختی مورد حمایت ایالات متحده، در این قالب تعریف شدهاند و میتوانند با پروژههای بی.آر.آی در افغانستان و کل منطقه، پیوند بخورند. بدون شک، اقداماتی که با هدف روابط بیشتر، تجارت بیشتر، رفاه بیشتر و ثبات بیشتر در افغانستان و منطقه انجام میشوند، مورد حمایت آمریکا خواهند بود.
همانگونه که گفتم، این ایدهآلترین سناریو برای ایالات متحده است، و به همین دلیل، غیرمحتملترین سناریو هم میباشد. این سناریو مستلزم صلح کامل در افغانستان است. همچنین ایالات متحده و چین باید رقابت تلخشان را کنار بگذارند و با یکدیگر بر اساس اهداف مشترکشان در توسعۀ زیرساختهای اقتصادی، همکاری کنند.
با توجه به رقابت شدید ایالات متحده و چین، که قطعاً بدون توجه به دولت بعدی آمریکا ادامه خواهد یافت، همۀ ما باید انتظارمان برای هرگونه همکاری احتمالی دو کشور در افغانستان را کاهش بدهیم.
در نهایت، توانایی واشنگتن در دستیابی به هدف دیرینهاش برای ارتقاء یکپارچگی و رفاه در افغانستان و آسیای میانه، به دو عامل کلیدی وابسته است: اول، افزایش ظرفیت واقعی دولتهای این منطقه برای تامین امنیتشان، بعد از برداشته شدن چتر امنیتی که نیروهای آمریکایی قبلاً گسترده بودند؛ و دوم، تلاشهای دیپلماتیک موفقیتآمیز برای بهبود روابط با رقبای راهبردی. دستیابی به هر دویِ این عوامل، خیلی سخت است.
محتملترین نتیجۀ خروج نیروهای آمریکایی از افغانستان، اگر گفتگوهای صلح به نتیجه برسد، این است که فضای کافی را به چین، به عنوان اصلیترین رقیب ایالات متحده در افغانستان و همچنین روسیه و ایران میدهد. این واقعیت به این معناست که واشنگتن بعد از مدتی از همکاریهای منطقهای که از دیرباز آرزوی اجرای آن را در افغانستان داشت، کنار گذاشته میشود. این واقعیت لزوماً به معنای ضرر به منافع ایالات متحده نیست، چون این کشورها میتوانند با توسعۀ زیرساختهای مشترک، اهدافی را محقق کنند که ایالات متحده خواستار آنهاست. اما این حقیقت که این کشورها همگی رقبای اصلی ایالات متحده به حساب میآیند، کار را برای تامین منافع واشنگتن سخت میکند، چون این رقبا میتوانند در غیاب ایالات متحده، نفوذشان را در یکی از راهبردیترین مناطق جهان، توسعه بدهند.
منبع:
بنیاد نیلسون، واشنگتن